آرزو داشتم فردوسی مرا می نوشت
و افسانه می شدم!!
تا سهراب قبل از مرگ، بوی تهمینه را از من می گرفت
جای من اینجا نبود
من میان شعرهای نو، زندگی مدرن!! قلب های رنگین گم
شده ام
شهر من، سوخته* است!!...
سرزمین من،
در کرانه ی رود هیرمند، جایی در گور اصالت به خواب رفته
است
و داغ سام و نریمان هنوز برایش تازگی دارد!
دلم برای خانه مان تنگ شده،
برای آغوش بزرگِ رستم!
برای او که کوهی از دلیری بود برای قلب زنانه ام...
و حماسه ها همه از مردانگی های او جان می گرفتند!
آه، رستم...
کاش در آن گور صمیمی می ماندم
و دل به وسوسه ی شهر نمی دادم!
تا با تو و سفال های رنگین مان،
با جهانی عشق در شاهنامه خاک می شدم...!!
اگر فردوسی مرا می نوشت....